هوای نوجوانی!
سلاااااامممممم
بعد از یه مدت طولانی یه شب نشسته بودم توو ماشین... یهو نمیدونم چی شد که اومدم وبلاگم!
به محض دیدن صفحه ی کامنتا، خاطره ها مث سونامی هجوم آوردن به روحم.
دوباره مث روزهای نوجوانی دلم خواست یه عاااالمه پست بذارم!
همون روزایی که هر چند ساعت یکبار پست میذاشتم و برام مهم نبود که پستام زیاد میشه و شاید کسی حوصله خوندنشو نداشته باشه...
همون روزایی که وبلاگ این و اون میرفتم و میگفتم «خوشحال میشم وبلاگ منم ببینید و دوستای خوبی واسه هم باشیم^_^ »
باورم نمیشه احساسات و اولویت های انسانها چقدر سریع و عمیق میتونه تغییر کنه...
اما چیزی که مهمه اینه که اونقدر روزای خوب داشتم اینجا که هر بار که میام یه حسرت بزرگ بخاطر نیومدنهای طولانی مدتم دارم...
و شادی عمیق از دیدن کسایی که هنوز هستن ^_^
مثل دوران نوجوونی هنوزم دلم عمیقا حرف زدن و آشنا شدن با آدمهای جدید و قدیمی و انواع اندیشه ها رو طلب میکنه... :)
به نام خدا، دوباره شروع میکنم...
با وجود تجربه ها تفکرها و اولویتهای جدید... با وجود همه ی تغییرات عمیقم... هنوزم سرشار از حس نوشتنم... و اینجا خونه ی منه :))
سلام
یاسمن خانم، سال جدید رو همراه با ماه رمضون جدید بهتون تبریک میگم و نماز و روزه هاتون قبول:)
ما که سالی یه بار شما رو میبینیم:) حالتون خوبه این روزا؟ مشغول چه کاری هستین؟
نمیخواین دیگه وبلاگ نویسی کنین؟
بنظرم بهتره یه هدف برای نوشتن پیدا کنید و بنویسید، اینجا تنها جایی هست که کسی از شما انتظاری نداره و شما رو نمیشناسه و میتونید خیلی راحت با بقیه به اشتراک بزارین🌹