هُرمِ زِمِستان

مادرِ اشک...

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ب.ظ

ما اهل همین دنیاییم

ولی ما را اهلیت همدلی نیست...!

در وادی یکدیگر قدم می‌زنیم

در بارگاه احساسات مرده فاتحه میخوانیم

آن زمان که دیگر کار از کار گذشته باشد...

سوگند به لحظه های که در مقابل چشمان یکدیگر، فراموش میشویم

و سوگند به چشمهایی که لابلای ورق های پیاپی دفتر زندگی گم می شوند

فاصله ایست به اندازه ی یک «درد» میان من و تو

به اندازه ی یک «فقدان»...

به اندازه ی یک «کمبود»...

فاصله ای زاده ی نگفته هاست...

فاصله ای که مادرِ اشک است

و حاکمِ دل...

و حکم میکند دوریِ بی دلیل

و اشک های در خفا را...

 

۹ ۰

چقد قشنگ بود♡♡

قشنگی از نگاه توست ^_^

چه زیبا بود این متن.👌👌👌.

زیبا خوندین :)

چه متن قشنگی 😿

مرسی عزیز دل :)

مگه میشه انقد خوب😍

دلم واسه کامنتات تنگیده بود
فک نمیکردم هنوز داشته باشی آدرس وبمو :)
خوب خودتی😘

زیبا بود :)

نظر لطفتونه :))

زاده نگفته ها ...

😢😔
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">