به هیشکی نگو...
امروز واسه اولین بار از مرگ ترسیدم...
واسه اولین بار نسبت به رفتار بچگانهم مردد شدم...
واسه اولین بار حس کردم باید یه کوچولو سنگین تر رفتار کنم و این حس برام خیلی سنگین بود...
واسه اولین بار وقتی توو آینه نگاه کردم، یهو بنظرم خیلی ناشناخته و دور اومدم!
حس کردم مدتهاست با آینه حرف نزدم... دلتنگشم واقعا... ولی از نگاه غریبی ک داشت، مشخص بود که قهره باهام...
واسه اولین بار حس کردم واقعا کم آوردم
واسه اولین بار حس کردم هرکاری هم ک بکنم و هر حرفی هم ک بقیه بزنن، تهش یه جای زندگیم فقط من میمونم و خودم...
ببین یاسی... از این مرحله رد شو... بلخره این تایم میگذره و تموم میشه پس چ بهتر ک ب خوشی بگذرونیش و تهش خیر باشه...
خیلیا معتقدن اشتباه کردم... ولی من معتقدم تصمیم من درست بوده، این منم که اشتباهم...
کاش درست میشدم... کاش...
از خدایت کمک بگیر و لبخند بزن