هُرمِ زِمِستان

به هیشکی نگو...

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۲۶ ب.ظ

امروز واسه اولین بار از مرگ ترسیدم...

واسه اولین بار نسبت به رفتار بچگانه‌م مردد شدم...

واسه اولین بار حس کردم باید یه کوچولو سنگین تر رفتار کنم و این حس برام خیلی سنگین بود...

واسه اولین بار وقتی توو آینه نگاه کردم، یهو بنظرم خیلی ناشناخته و دور اومدم!

حس کردم مدتهاست با آینه حرف نزدم... دلتنگشم واقعا... ولی از نگاه غریبی ک داشت، مشخص بود که قهره باهام...

واسه اولین بار حس کردم واقعا کم آوردم

واسه اولین بار حس کردم هرکاری هم ک بکنم و هر حرفی هم ک بقیه بزنن، تهش یه جای زندگیم فقط من میمونم و خودم...

ببین یاسی... از این مرحله رد شو... بلخره این تایم میگذره و تموم میشه پس چ بهتر ک ب خوشی بگذرونیش و تهش خیر باشه...

خیلیا معتقدن اشتباه کردم... ولی من معتقدم تصمیم من درست بوده، این منم که اشتباهم...

کاش درست میشدم... کاش...

۴ ۰

از خدایت کمک بگیر و لبخند بزن

سپردم ب خودش همه چیو :)
میدونم هوامونو داره ^_^

اره گاهی احتیاج داریم ریسک کنیم تا یه چیزایی رو خودمون با تجربه بفهمیم

بعضی وقتا قیمت تجربه میترسونه آدمو...
اینکه اینبار به چه قیمتی اشتباه کردی... و چطوری میتونی جبرانش کنی باز...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">