هُرمِ زِمِستان

شرح این آتش جان سوز نهفتن تا کی؟!

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۳۱ ق.ظ

+میدونی... میشه از اینی که هستی فرار کنی

میتونی اینی که هستی رو بپذیری...

میتونی با همینی که هستی زندگی کنی

و میشه هست و نیستتو تغییر بدی!!

-پای فرار کردن ندارم

حوصله ی موندن ندارم

انگیزه ی زندگی کردن ندارم

و توان تغییر... اونم ندارم!

میدونی... تنها چیزی که دارم یه احساس سنگینی عمیقه

مث یه سنگ بزرگ ک با یه زنجیر ب پام وصله و منی که هر لحظه دارم بیشتر توو اقیانوس فرو میرم...

دستای خالی منو ببین...! بنظرت هیچ جوره میشه رها شد...؟

وقتی میدونم تهش چی میشه فقط میتونم منتظرش بمونم.‌‌..منتظر لحظه ی آخر!

+من کمکت میکنم! همیشه یه راهی هست!

-فقط میتونی بگردی و برام پیداش کنی...

+چیو؟!

-چیزی رو که هلم بده به سمت جلو...فقط واسه یه مدت کوتاه جای من قدم برداره...

+من هستم یاسی!من اینجام تا به دوش بکشم دردتو... خودم جای تو زندگی میکنم...

-دفه ی قبلی رو یادته؟! دل بستی یاسمن!! نباید دل میبستی!!

+دل نمیبندم یاسی...دیگه نمیکنم این کارو...باشه؟!

-هه!تو مطمئنی؟! بنظر بی تاب میای!میتونم بپرسم چرا؟!

+خب... فقط یه کمی به زمان نیاز دارم... باشه؟!

-اوکی! حواست به آدما باشه... دوست داشتنی های خطرناکی ان!!

.

خود درگیری شبونه...احتمالا موقت...شانس آوردم مامان قشنگم اینجا نیس وگرنه مستقیم میبردتم تیمارستان😂

.

امتان آناتومی داریم و هنوز عضله و اسکلتم مونده >_<

.

در وصف سردار سلیمانی و غم از دست دادنش... در حدی نیستم ک بخام چیزی بگم... حسم بعد از شنیدن خبرش، یه سردرگمیخاکستری بود... تنها اتفاقی بود ک اخیرا تونست تا این حد تکونم بده...

۶ ۰

سلام 

کاش بنشینی و آناتومی رو کامل بخوانی از همسترینگ تا.... امتحان مهمتره. 

تایم استراحتمه :)

چخبرا 

هیچ...
منم حوصله ی روبه جلو رفتن ندارم
این تنها تفاهمیه ک ناراحتم میکنه عاطی...
چرا عاخه؟!؟!
هعییییییییییییی
...

یاسیییی؟؟؟؟

:))

یاسیییی؟؟؟؟

جونم؟!؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">