هُرمِ زِمِستان

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است.

اینکه وسط روز، توو لحظه ای ک حتی فکزشم نمیکنی...

صدای پیامک گوشیت بیاد و از طرف دیوونه ای باشه ک دلتنگ دیوونگیاته...

دیوونه ای ک دوره... ولی یادش همین نزدیکیاس...

یه جمله ی یهویی مث  "خوبی؟"  "چطوری رفیق؟"  "دلتنگتم..."

یه جمله ک نشون بده حواسمون ب هم هست...

و یواشکی... وقتی دنیا و مشغله هاش حواسشون نیس... یاد رفاقتمون و خاطراتمون میوفتیم...

بودنمونو یاد آوری کنیم ب کسایی ک دوسشون داریم...

ب کسایی ک بودنمون براشون مهمه...

شاید معجزه نکنه ولی...

یه حس عجیب و غریبی یهو میریزه تَهِ قلب آدم...

مث حس نوازش بخار گرم قهوه توو هوای سرد...

یا وزیدن باد خنکی ک یهو توو هوای گرم حالمونو جا میاره...

شاید همه ی داغی و یخ زدگی درونمونو از بین نبره...

ولی یادمون میاره ک هیچ چیز اینجوری ک هست نمیمونه...

یادمون میاره ک هرچیز، هرجوری ک باشه، یه سریا همه جوره هستن... :)

۸ ۰


یه وقتایی یه حسایی تا حدی زیاد میشه ک آدمو فلج میکنه... فلج واقعیاااااا! مثلن یه طوری ک ن میشه حرف بزنی، ن گریه کنی، ن بخندی، ن بنویسی، ن داد بزنی، نه...

حتی وقتی میبینی... نمیتونی ببینی انگار...

یه همچین حالی دارم الان!

یه چن وقته اینطوری شدم! مینوسم... ولی دیگه حال ندارم ادامه بدم...واسه همین ناخودآگاه میکشه سمت چرت و پرت گفتن!

ولی میدونین... یه سری حقیقتایی هست ک میشه گفت و میشه نوشت ولی... امیدی ب فهمیده شدنش نیس درواقع😅

یه چیزی توو مایه های اینکه ماه آبان خشک شده...

اوضاع بچه های کوهپایه خوب نیست...

دیوار هم حتی حوصله نداره! سفیدیش ب سرخی میزنه!

عوضش خودکار قرمز، رنگش پریده و شده مث گچ دیوار(زمانی ک سفید بود...!)

پله ها زیر پامو خالی کردن...

آینه چشماشو بسته...

خورشیدم ک سرش شلوغه😒

باد، کم حرف شده!

دریا دور شده و موج الکی سر و صدا راه انداخته!

پرنده ها میکوبن ب پنجره ی اتاق من! انگار نقصیر منه ک درخت لونه هاشونو ول کرده رو زمین و دست ب سینه وایساده ب تماشای اخم ابر!

این وسط فقط غروبه ک کارشو دقیق تر از همیشه انجام میده! مثل هر روز، بی دعوت از پنجره ی اتاقم میاد تو... کسل کننده تر از همیشه... داغ تر از همیشه... سرخ تر از همیشه...

۳ ۰