هُرمِ زِمِستان

میدونین چی برام عجیبه؟!؟!

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۰ ب.ظ

تقریبا همه چی!!

یه جورایی برام گنگ و نامفهوم به نظر میرسن واژه هایی مث دلبستگی، دوستی ، اعتماد ، عشق ، احتیاج...

مثل این میمونه که از پشت شیشه ی بخار گرفته نگاه کنی به داخل کافه ای که دکور قهوه ای رنگ و گرمی داره ظاهرا، ولی چیزی رو نتونی ببینی...

هر هاله ی ماتی که میبینی رو یه چیزی تصور میکنی و مدتها باهاش زندگی میکنی و یهو...

بخار شیشه از بین میره و میفهمی اونهمه رنگ گرم و قهوه ای، تنه ی درختای جنگلی بوده که تووش زندگی میکردی...

همینقدر دور از ذهن و تا همین اندازه غیر ممکن! گیر افتادم لابلای واژه هایی که دارم زندگیشون میکنم...

اینجای زندگی، توو همین لحظه ها، به قدری گیجم که هیچی نمیدونم انگار...

هیچی...

۱۲ ۰

با از اول متوجه بود وقتی شیشه ای بخار گرفته نباید به اشکال نامفهوم پشتش دل بست و واسه اونا توی ذهن شکل های خود ساخته باب میل خود ساخت

واسه کسی که تاحالا دنیارو ندیده، هرچیز جدیدی میتونه موجب دل بستن و درگیر کردن ذهن بشه
آدما کم کم متوجه میشن که حتی خیلی از دیده شدنی ها هم ارزش دل بستنو ندارن، چه برسه به...
از این تشبیه واسه القای حس گیج و مات بودنم استفاده کردم :) هرچند که دلبستگی هام هم اشتباه بودن ولی... نمیدونم... شاید حتی از ساختن تصاویر خودساخته هم اشتباه تر بودم من!

لعنتیی توصیفت خیلی خوب بود 😭😭😭😭😭😭

:):
.
تو خوب تری :)

منم :( 

چته؟!

همشون یه جورای ختم میشن به اعتماد، که واقعاً سخت میشه به کسی اعتماد کرد.

خدایا اندکی پرواز...!
.
درست همونجایی که تصمیم میگیرم هرگز ب کسی دوباره اعتماد نکنم، یه نفر از آسمون نازل میشه سر راهم و من نمیدونم ک قراره اعتمادم باز شکسته بشه...
تشخیصش سخته... واقن سخته...
هرچند ک مهم نیس...دیگه رفتنی ام احتمالا :):

کجا؟

مربوط به پست جدیدمه که ملاحظه فرمودین :)
احتمالا مدت زیادی نباشم...هرچند ک امیدوارم رفتنم کنسل شه... :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">