همیشه فکر میکردم...
ولی الان دیگه فکر نمیکنم!
توو زندگی هرکس "فکر کردن" وجود داره...
گاهی یه بخش از روزه در قالب زمان
گاهی یه جای خاصه در قالب مکان
گاهی یه ناحیه ی ویژهس در قالب تخیل
گاهی یه آدم دیگهس در قالب توهم...!
اما هرچی ک هست... برای من خاصه!
نمیتونم فکر کردن رو همزمان با یه کار دیگه انجام بدم!
این روزا زیاد توو اجتماع پرسه میزنم
مث بچگیام!
با این تفاوت ک اون وقتا یه دختر کوچولوی مو طلایی بودم ک هر وقت هرجا دلم میخاس میرفتم...
حتی یادمه یه زمانی صف اول زنجیر زنای هیئت امام حسین بودم!
امسال بعد از چند سال دوباره محرم میتونم توو مراسما شرکت کنم
چون کنکور لعنت الله علیه دیگه مث یه مار خوش خط خال دور افکار خودم و اطرافیانم پرسه نمیزنه...
این چند سالی ک نبودم، خیلی چیزا تغییر کرده
بماند ک نصف دوستام مُردن[واسه شادی روحشون صلوات لطفا...] و نصفشون مزدوج شدن و بچه دارن الان!
بماند ک هیچ کدومشون منو یادشون نمیاد چون خیلی تغییر کردم و خیلی نبودم!
بماند ک دیگه صف اول زنجیر زنا وانمیستم و نمیتونم هرجا دلم خاست برم...
مهم ترین چیزی ک عوض شده... منم!
گاهی حس خفگی میکنم وقتی همه جا روشنه و نگاه خیلیا رومه
ولی وقتی لامپارو خاموش میکنن واسه روضه، حس میکنم اونقدر آزادم ک همین الان میتونم پرواز کنم!
و پرواز میکنم...
دور میشم از تمام دغدغه ها و حرف و حدیثا و میزنم ب دل واقعه ای ک ن تکراری میشه و ن عادی...
غمی ک ن سبک میشه و ن فراموش...
و بازم خداروشکر میکنم ک زندهم و هنوزم وقت دارم واسه لمس دنیایی ک دور از ریاس...
دنیایی ک شاید به وسعت همون صندلی باشه ک روش نشستم و عمرش همون دقایقی باشه ک توو حال خودمم...!
ولی هرچی ک هست، جزو شیرین ترین لحظه های زندگیمه... لحظه هایی ک عمیقا احساس آرامش میکنم...
لحظه هایی ک حس میکنم دستم توو دست خداس و دعای دوستاش بدرقه ی راهمه...
[بیاین توو همچین لحظه هایی واسه هم دعا کنیم...التماس دعا...]
دیگه فکر نمیکنم قبلش چی شده و بعدش چی میشه...
اونقدری مطمئنم ک میتونم حتی چشم بسته مسیرمو ادامه بدم...
همه چیو میسپرم ب خودش...
اما اینو میدونم ک بعد ازینکه این ده روزو عزاداری کردیم، لازمه بشینیم فکر کنیم و دنبال یه جواب واسه یه سوال بزرگ بگردیم... "چرا؟!"...
از چرایی واقعه و عظمت تاثیرش گرفته تا چرایی تغییرات شخصی روحمون!
تغییراتی ک توو ظاهر و باطنمون گذاشته...
دنبال چرایی حرف مردم یا حتی رفتارشون نگرد!
چون ب نتیجه ی درست و حسابی نمیرسی و حتی ممکنه ب نتیجه ی اشتباه برسی و اصن زندگی مردم ب ما مربوط نیس ک بخایم راجبش ب نتایجی برسیم و کلن همچین افکاری توو یه واژه خلاصه میشه...پوچ!
خلاصه اینکه همیشه فکر میکردم!
درسته الان فرصتی واسه فکر کردن ندارم ولی قراره بازم فکر کنم...
و بزرگ ترین تغییری ک سعی دارم توو خودم ایجاد کنم، مدل فکر کردنمه!
بعد از کنکور مدل فکر کردنم یه کم تحت تاثیر آدمای اطرافم کدر شده!
انگار با خودمم حتی نمیتونم شفاف سازی کنم و گیج میشم...!
دلم میسوزه واسه اونایی ک این مدلی فکر میکنن! یه عمرتوو یه گیجی عظیم زندگی کردن واقن وحشتناکه!
باید افکار پوچو توو نطفه خفه کرد قبل ازینکه کل مغزو کدر کنه...
+توعم توو این روزا واسه من دعا کن... واسه همه دعاکن... همه محتاجن مثل من و تو...
++ای کاروان پیاده ک میری کربلا! خوشا ب سعادتت! التماس دعا... انشاالله یه روزی قسمت همه مون بشه :)
+++روضه های عاشورا جگرسوزه ولی من شخصا همه ی وجودم آتیش میگیره با طفل شش ماهه و دختر سه ساله...😭😢
++++دوستانی ک شمارهمو دارن... شرمنده ک یه مدت نمیتونم جواب پیامکاتونو بدم، تا بعد از عاشورا شارژ ندارم :)
وقتی گفتی برای شادی روحشون صلوات ناخوداگاه صلوات فرستادم 😐 احساس میکنم به درجه ای از خل بودن رسیدم که کسی نمیتونه درکش کنه 😐😐😐ای کاش روضه هایی که میخونن درست حسابی باشه! بعضی جاها یه طوری روضه میخونن ادم به ملکوت میره 😐
شدیدا با یه جملت موافقمااا "باید افکار پوچو توو نطفه خفه کرد قبل ازینکه کل مغزو کدر کنه..."
.
باشه بانو، حتما دعات میکنم توام همینطور 😉
.
طفل 6 ماهه و دختر 3 ساله فقط نبود... رفتی دنبال تاریخ عاشورا؟؟؟
نابود میشم وقتی میخونمشون... اونایی که موثقه ها! نه منابع چرت و پرت! مثلا ارشاد و تاریخ طبری و اینا درستن! خیلی بد کردن خیلی...بیشتر از بد کردن...آتیش میزنن جگرامونو هرسال... 💔💔امسال بیشتر از همه آتیش گرفتم چون بیشتر فهمیدم...