بارو بارو... بارونَه... هِی!!
دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۰۸ ب.ظ
بچه های مدرسه ی کنار خونه مون که خوشحالن! قلبن خوشحالن و جیغ میکشن و میدوعن زیر بارون!
هوا... وای که من هرچی بگم از هوا ی ابری کم گفتم!! ترجیح میرم صبح چشمامو رو به آسمون خاکستری و بوی نم بارون باز کنم...
آسمون آبی هم خوبه ولی این هوا... یه چیز دیگه س! :)
میرم پشت بوم و در اون اتاقکی ک رو پشت بوم دارم رو باز میکنم... بارون داره عمود میباره!! اونقدری عمود ک حتی یه قطره هم نیومد توو اتاق!
پس منم خیلی نزیدک شدم به قطره های بارون! از جلو چشمم رد میشن ولی من خیس نمیشم!
دلم میخاس بدوعم زیر بارون و رو پشت بوم و رو ب آسمون دستامو باز کنم و بچرخم تا حدی ک سرم گیج بره و حس کنم دارم میوفتم از رو پشت بوم![دیوانه!]
میرم ک شعر بخونم... حافظ نیس!! مث اینکه رفته پایین!
اول مولانا و بعد سعدی خوندم... رهی هم وسوسه میکرد بخونمش ولی مقاومت کردم! :دی
دستمو بردم زیر بارون... نگهش داشتم...
چند قطره خاطره از چشمم بارید...
اونارو هم نگه داشتم و چند قطره خاطره ی چدید جمع کردم...
رفتن از این تنهایی و آرامش... واقعا سخته...
همبن الان بارون شدیدا شدید شده...
اونقدری ک حس میکنم سقف خونه رو میخاد سوراخ کنه و بیاد توو...
این خواستن طبیعیه!!
داره صدام میکنه!!
من باید دوباره برم اون بالا...!
+تصمیم گرفتم چرت و پرت بنویسم و خودم بهش واقفم! هم ب عواقبش و هم ب همه چیزش! :دی
++دلم واسه حرف زدنایی ک کسی نمیفهمیدشون تنگ شده! دلم میخاد دوباره اونجوری حرف بزنم ولی... کسی نیس...!
+++من یه معذرت خواهی به خورشید بدهکارم... یکی هم به بارون... یه معذرت خواهی هم به خودم بدهکارم...
++++عاشق نشید!!
+++++از اون ماشینا بخرم خوبه؟؟ :دی
++++++ #تنتقض... #خوددرگیری... #بیخیال شدن!