اینم یه جور عشقه! ^_^
+اون : دوستت دارم...
- من : ... [با لبخند نگاش میکنم] :)
+عاشقتم!
-منم عاشقتم [پیشونیشو بوسیدم... لپمو بوسید...]
+فقط تو رو میخام... نماخام از پیشم بری... اگه تو بری دانشگاه من دلم برات تنگ میشه... [اشک توو چشاش جمع شده!]
- منم دلم تنگ میشه نفسم...
+ اگه تو بری دانشگاه غ هم بره دانشگاه منم برم دانشگاه مامنم بره دانشگاه باباهم بره دانشگاه اونوخ خونه مون خالی میشه... هیشکی دیگه نمیمونه توو خونه...
- مامان و بابا که دانشگاه نمیرن فدات شم!
+ خب اگه من برم دانشگاه و اونا نیان ، دلم براشون تنگ میشه!
- اونا خونه میمونن تا ما بریم دانشگاه و برگردیم پیششون
+ ینی اونا کوچولو میشن میمونن خونه ، ما میریم بیرون براشون اسباب بازی میخریم؟
-مامان و بابا که کوچولو نمیشن فسقلی! تو بزرگ میشی :)
+ پس هرچی لازم داشتن براشون میخریم؟
- آره :)
+خب پس وقتی رفتی دانشگاه و پولدار شدی ، واسم هرچی لازم داشتم بخری... لپ لپم بخری حتما!!
- چشم! ^_^
+خب پس! من میرم دیگه! تو درستو بخون! حتما بخریااا! خدافظ آبجی! [تق!!! (صدای بسته شدن در!)]
-...! :|
.
رسما به من به چشم یه دستگاه خودپرداز نگاه میکنه!! میترسم آخرش پولدار(!) نشم ، آرزوهای این بچه به فنا بره!! کلن چیز میز خریدنای مامان و بابا فایده نداره!! مث اینکه ایشون فقط چیزی که من بخرمو قبول داره!! کلن واسه اقتصاد خانواده اهمیت زیادی قائله!! راسی یادم رف بگم... این فسقلی ما 4 سالشه!!
+ولنتاین چندمه مگه؟؟ چرا انقد زود اقدام میکنن؟؟ :دی
++کلن دلم زیاد براتون تنگ میشه چون دیر ب دیر میام... و خوشالم ک میذارین زنده بمونم تا بعد از کنکورم به حسابم رسیدگی کنین! :دی
+++احتمالا برگردیم به جایی که خاطرات فسقلی بودنامو اونجا ساختم... دلم واسه این پله هایی که دونه دونه میرفتم بالا تا برسم به آسمون ، تنگ میشه... من نمیخام از اینجا برم... :"(