هُرمِ زِمِستان

بانوی آسمان...!

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۵ ق.ظ


سلام بانو... :):

حالتون خوبه؟

میدونم که جاتون خوبه! ینی واسه آدمی مث من سخته بخوام درک کنم که جایی که الان هستین دقیقا کجاس؟!

ولی میدونم که خوبه :)

ولی حالتون...

دلم میخواد نگاهم کنین...

باهاتون حرفبزنم و یه دل سییییییر گریه کنم...

ولی میدونین... خجالت میکشم...!

از خودم... و از شما...

آدم خوبی نبودم...

قرار بود شما الگوی من باشین... ولی... نشد!

نمیشه! سخته!

سخته ولی زیباس... :)

کاش بشه زیبا بود... مث شما و خونواده تون...

کاش بدونم بشم یه آدم خوب که رفیق بانوی دو عالمه :)

تصورش قشنگه... منو میبره توو حال و هوایی که توو آسموناس انگار... :)

ولی وقتی برمیگردم زمین... همه جا تاریکه... :(

شایدم من تاریکم... نمیدونم!

ولی میدونم دلم لرزیده بانو...

این اولین بارم نیس که حواسم پرت میشه از دلم...

بعد از یه مدت طولانی یهو چشمم میوفته به خودم و قلبی که سیاهه...

یه مدت سعی میکنم دوباره برش گردونم به حالت اولش... یه کم حال دلم خوب میشه و بعد...

میرم دنبال زندگیم!

محرم امسال ، فکر میکردم دَرای آسمون بسته س!

ولی بعدش فهمیدم این دست منه که به در نمیرسه و چشم منه که بسته س... :"(

بانو!

میدونم میدونین ته دلم چی میگذره...

میدونم میدونین پشیمونم...

میدونم میدونین فراموش کارم...

میدونم...

میدونین...

پس فقط یه چیزی میگم با اینکه میدونم میدونین... فقط میگم که یادم بمونه... که یادمون بمونه...

ما آدما اونقدری بزرگ نیستیم که دستمون به آسمون برسه...

پس احتمالا این آسمونه که با همه ی آسمونیاش ، میاد زمین تا ما تنها نباشیم...

اگه امروز یه حال آسمونی داریم ، مدیون عطر بانوی دو عالمیم...

ما آدما تنهاییم... تنهایی از پس خودمون برنمیایم...

ازمون رو برنگردون بانو!

میدونم رنجیدی... میدونم!

و متاسفم که باعث این رنج... منم!

منو ببخش... حالا که برگشتم ببخش...

من دلم میخاد بمونم... دلم میخواد باز فراموشم نشه این روزو...

.

#تسلیت


+به مادرم نگم ، به کی بگم پس؟ :(:

++این حرف زدنا و درد و دل کردنای آسمونی ، عجیب حال آدمو خوب میکنه!

۷ ۰

فاطمه الزهرا(س)

چقدر خوبه که اینجوری تعبیرش کردی که درای محرم امسال بسته نبود و دست ما کوتاه بوده ولی کاش میتونستم خودمو قانع کنم اخه یکی از سخترین کارای دنیا قانع کردن خودته ، متنت دلنشین بود :((((
تجربه نشون داده اون درارو اصلن نمیبندن!!
ینی اصن تاحالا هم نبستنشون هیچ وخ! :))
فدای دلت... چرا غمگینی؟

ما آدما اونقدری بزرگ نیستیم که دستمون به آسمون برسه...

پس احتمالا این آسمونه که با همه ی آسمونیاش ، میاد زمین تا ما تنها نباشیم...

اگه امروز یه حال آسمونی داریم ، مدیون عطر بانوی دو عالمیم...

ما آدما تنهاییم... تنهایی از پس خودمون برنمیایم...



برگرفته شده از exoyasycn.blog.ir نویسنده: Y.G.R
:))
قشنگ بود
ممنون :)
سلام
تسلیت میگم‌
با اون دل مهربونت برای ما هم دعا کن عزیزم
سلام :)
دل من خودش دعا لازمه :)
تو هم براش دعاکن آبجی کاکتوس :)
منم دوشب پیش ی دل سیر باهاش حرف زدم
و اشک ریختم و چقد ارومم کرد😊
خیلی خوبه... خیلی.. :)
من اکثر اوقات حواسم پرت میشه، بد پرت میشه
نامه ی زیبایی بود ⚘
انسانیم دیگه... چهمیشه کرد؟!
لطف دارین :)
حساتو خیلی میدوستم^_^
مرسی هیونگم ^_^
زیبا بود ! 
منم تسلیت میگم ! این روز ها به یاد ما نیز باشید 
زیبا خوندی عزیزم :)
همچنین :)
مادرمون زهرا (س)
:))
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
مطالبت عالی بود یاسمن! بعضیاش حرفای دل خودم بود!
محشری *****..
مرسی که اومدی ^_^
متنت قشنگ بود بانو
دومین باره میخونمش اولین بار نتونستم نظر بذارم
مرسی که انقدر لطف داری به من آبجی :)
مردم یه بارشم به زور میخونن! :دی
تو خیلی خوبی ^_^
حضرت مادر نگهدار شما ...
حضرت مادر نگهدار همه مون باشه ان شاءالله :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">