نا مَحرمِ مُحَرم...!!
مُحرم امسال ، مث محرم هرسال نیست!
یه جورایی عجیب طوره!(البته مطمئن نیستم ک چون مث هرسال نیس عجیب طوره یا چون عجیب طوره مث هرسال نیست!)
درواقع مشکل از محرم نیست! اصن شاید این یه مشکل نیست!
هنوز اولشه ولی از همون روز اول...هر وقت سعی کردم به بالایی وصل شم ، حسم مث وقتایی بود ک دارم این جمله رو میشنوم"دستگاه مشترک مورد نظر...خاموش میباشد!"
میدونم مشکل از اینجاس(اشاره به قلب!) یه چیزی شده!
نمیدونم چی؟! ولی شده!
به هرجا نگاه میکنم یاد محرم های سال های گذشته میوفتم...
این خیلی سخته که دارم حس میکنم کمرنگ شدنشو...!
فقط محرم نیس که! خیلی چیزا کمرنگ شدن! انگار دارم از پشت یه شیشه ی بخار گرفته نگاشون میکنم...!
فونتِ شکسته ی قرمزِ جیغِ رو دیوارِ شیشه ای اتاقی که وجود نداره ولی هست... ولی جمله ای که از خودشم آزار دهنده تره، آزارم میده..."ورود ممنوع!!"
انگار فقط من نامَحرمم!
میدونم دِلیه...میدونم چون خودمو زندانی کردم این حسو دارم...درواقع یه طوریه که نمیدونم ورود از این ور به اون ور ممنوعه یا از اون ور به این ور!
نمیدونم من دنیا رو زندانی کردم یا دنیا منو!
انگار یه فاصله ی خواسته ی ناخواسته افتاده بین من و مُحرم!
میدونم این حس میره!(میتونم امیدوار باشم ب رفتنش...ولی فقط میتونم امیدوار باشم!)
من کافیه پامو بذارم توو حریمش...
فقط کافیه اسمشو ببینم رو پرچم...
کافیه دوباره یه دسته ی عذاداری از این وَرا رد بشه...
اون وقته ک ضربان قلبم با طبلی که میکوبه هماهنگ میشه...
بازم نَم اشک توو چشام میشینه و اجازه نمیده بجز خورشیدی ک اسمش رو پرچم حک شده ، چیز دیگه ای ببینم...
اونموقهس که اون آرامشه بازم میاد سراغم...
حس نزدیکی ب خدا و بهترین بنده هاش...
حس کینه و بغض عمیق نسبت به باعث و بانی تشنگی علی اصغر(ع)...
علی اصغر...!
خدای من! مگه میشه یادم بره گریه های عاشقانهمو...؟
چقدر قدیما مَحرم حریم مُحرم بودم!
دلم تنگه...کاش این در باز بشه...
+قالباً مشکل دارم! حتی با قالب اینجا! چیکارش کنم قالبمو؟
++فاطمه جونم قالب خودشو پیشنهاد داد بهم....مرسی عزیزم❤ فردا امتحانش میکنم ببینم چجوری میشه😊 دنبال یه قالبی ام ک زیاد تاریک نباشه...و از همه مهمتر...نیاز ب تغییرات ویژه نداشته باشه(همون لقمه ی آماده و ازین حرفا😁)