سیاه-آبی-بنفش...
شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۴۱ ب.ظ
اشک می تازد و من
می دوم
تا تَهِ قله ی وارونه ی درد
اوجِ آن دره ی خشم
که تپش های سکوتش همه جا می پیچد
و تنِ خسته ی فریادم را
در گلو می شکند
من و فریادم و خشمم با درد
و سکوتی سنگین
در دل ظلمتِ شب می باریم
ایستادم در اوج
روی آن قله ی تاریک و مخوف
_خوفِ آن زهره ی آدم می خورد!_
با دو دست سردم
قلب گریانم را
می فشردم با عشق
بعدِ لبخندی تلخ
پرت کردم او را
تا تَهِ دره ی تاریکی ها
از شکستِ قلبم...کوه هم می شکند!
و صدای دو شکستِ سنگین...
مثلِ لالاییِ شب...
می وزد در گوشم
چشمِ خود را بستم
و دگر بار فرود آمدم از آن رویا...
به جهانی کابوس
به اتاقی خاموش
تختِ خوابی سوزان!!
مانده از آن رویا...
اشک هایم تنها...!