هُرمِ زِمِستان

برمیگردیم...

دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۵۷ ق.ظ

دستاوردامو ازین سفر باس بنویسم...

کشش موجایی ک قل میخوردن ب سمتم...

دستم توو دست سیاه شب...و دستی ک منو هل میداد...و دستی ک منو میکشید...

خاطرات عذاب آوری ک هرگز وجود نداشتن اما توو ذهنم تداعی میشن...

عمق شادی و غم...

ب زور زنده موندن...خدایا شکرت :)

روانپریش...

روانی...

نوازش روح...

آرامش و...

تشویش امواج و احساسات افسار گسیخته ی من...

خلاصه کلی حرف دارم واس گفتن...

هرکدوم ازینایی ک گفتم یه پسته وای خودش! :دی


+خوشالی سنگینی حس میکنم...انقد سنگینه ک دلم میخاد بِکَنَم بندازمش دور قلبمو...! :)

۲ ۰
از خوشحالیه زیاد قلب رو بخوای بکنی بندازی دور...منم تجربه شو داشتم..قشنگه یه جوری به نظرم...فک نکنی خلم هااا!^_^
من از سنگینی میخام بندازمش دور...ن از خوشالی...!
خوشحالیه سنگین!...سنگینیه خوشحالی! فرق دارن با هم! یه کوچولو توضیح میدی، احساس خنگیه شدیدی دارم الانo_O البته اگه اشکالی نداری و وقت داری عزیزم*-*
اون حسی ک شما گفدی یه خوشحالی عظیمه ک ب آدم حس پرواز میده...
ولی اینی ک من میگم همون حسیه ک یوهو وسط خوشحالی ، میاد لبخندتو خشک میکنه.... یا آخر خنده هات یه آه غمگین میاره...طوری ک آرزو میکنی کاش هیچ وقت اتفاق نمیوفتاد...!
.
واسه دوستام همیشه وقت دارم عزیزم. ^_^
چقد تلخ...الهی عزیزم=_= امیدوارم همیشه از ته دلت بخندی و هیچ وقت توی خنده ات غم نباشه جون دلم...دوست مهربونم*-*
مرسی! ^_^
تغییرات مبارک*-*
مرسی ^_^
خوب شده؟؟؟
یس یس خوب شده..همه چی توی یه ردیفه ، خوبه... به خاطر فنجونه رنگ وبلاگ رو انتخاب کردی فدات؟
آری! :دی
خوشگل شده جون دلم بازم مبااااااارک*-*
مرسسی مرسی ^_^
قالب جدید مبارک گل یاسمنم :)
مرسیتم یاسینم ^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">