هُرمِ زِمِستان

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است.

واقعا نیازی نیست خودتو به بقیه اثبات کنی!

گاهی گذر زمان، باعث میشه بهتر همدیگه رو بشناسیم...

گاهی این شناخت طولانی میشه...

میشه سردرگمی...میشه سوتفاهم... میشه اختلاف... میشه...

نمیشه!!

نمیشه تظاهر کنیم به نفهمیدن!!

و همینطور نمیشه تظاهر کنیم به فهمیدن...

میشه چند سالی باهم بخندیم و گریه کنیم و از یه جایی به بعد... یه چیزی به اسم غرور بیاد وسط!!

چون ما باهم بزرگ شدیم؟!؟ یا برای هم بزرگ شدیم که مسائلمون بزرگ جلوه میکنه؟!؟

یا جفتش!! ک خب این سخت تره ک من با تو بزرگ شدم و تو برای من...

دنیای من اونقدرام بزرگ نیس... ولی خب تو بخش عظیمی از دنیای کوچیک منی...

میترسم... میدونی از چی؟! ازینکه یه روزی اونقدر بزرگ بشی که دنیای من کوچیک باشه برات... و کوچ کنی... و من بمونم و جای خالی تو که زیادی بزرگه!!

فک کردی با هرجمله ای ک میگی، چندبار ترس همه ی وجودمو پر میکنه و ته دلمو خالی؟!؟

بیا ته دل همو خالی نکنیم...

بیا خاطره های خوبی بذاریم واسه هم...

یه روزی میاد که وقتمون واسه ادامه ی بازی تمومه!!

اونوخ توو دقیقه نود زندگی... میشینی یه گوشه و زل میزنی به همه ای ک توو کمتر از یک ثانیه هیچ میشه!!

پس انقدر "همه" رو ب رخ من نکش!! اگه "همه" ی دنیای هم باشیم، بازم تهش هیچه!!

من فقط میخام خودم باشم و تو خودت باشی...

و خودمون باشیم و "همه" رو قبل از رسیدن ب دقیقه ی نود، برای هن "هیچ"وکنیم...

و یه چیزو واسه همیشه یاد بگیر! کسی که بخواد بمونه، با اجبارِ تو نمیره... و کسی که بخواد بره، با التماسِ تو نمیمونه...

۸ ۰