هُرمِ زِمِستان

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است.

مجددا قراره انصراف بدم از خیلی چیزا... خدایا!میشه یه کم... فقط یه کم آدم باشم این دفه؟!

.

بیخبر از همه عالم که میگن منم، من!

.

امروز همه ی کلاسای عملیمو دوباره از اول چیدم! -_-

همه باهم تداخل داشتن! این هفته استاد فیزیو واسم غیبت رد کرده درحالی که من توو آزمایشگاه انگل بودم! :|

هفته ی عجیبی بود اصن!

هشت صب تا هشت شب کلاس!

قرار بود یه پست تبریک تولد هم بنویسم ولی نشد😭

رایاناااااا از همینجا نونا بهت تولدتو تبریک میگه ^_^

امیدوارم هرروزت بهتر از هرروز باشه 😘💝💝💝🎉🎊🎉🎊💝

.

اعتراف میکنم زیبا ترین و لذتبخش ترین بخش ساختمون سازی، اونجاییه ک یه تپه ی سیمانی رو گود میکنی و شیلنگ آبو میگیری تووش تا پر بشه و در همون حال از سر شیلنگ آب میخوری😁😅😂

۹ ۰

خب!

از چی بگم برات؟!؟؟!امممممم...

نمیخام نصیحتت کنم چون فایده ای نداره و بلخره این راهو رفتی ک الان اینجایم!

نمیخامم از آینده بهت بگم چون احتمالا همون شیرینی های لحظه ای که حس میکنی، از بین میرن!!

لابد با خودت میگی پس چرا میخام بنویسم؟!؟چی میخام بنویسم؟!

خب یه سری چیزا رو حس میکنم اگه بدونی بد نیست...

بااینکه در طول زندگیت هیییچ وقت مضطرب نبودی😅ولی یادمه یه روز خیلی ته دلت ریخت... خاستم بگم حتی همون اضطراب کوتاه هم لازم نبود!! بیخودی باافکارت وقتتو تلف کردی!میدونم کوچولو بودی و دست خودت نبود :)

یه عروسک کوچولو داشتیم ک مامان گفت لباسشو میشوره میده بهت...یادته؟!خاستم بگم نده بهش... چون قراره گم بشه😅

هرچی فک میکنم چیزی مهمتر ازون عروسکه ب ذهنم نمیرسه ک مواظبش باشی!

میخام یه قولی هم بهت بدم... بااینکه ب حرفم گوش ندادی و مواظب  عروسکت نبودی، ولی من مواظب چیزایی که بهم دادی هستم... دیوونگیمون... سادگیمون... آرامشمون...

وقتی داری بزرگ میشی، احتمالا زیاد میشنوی که میگن دنیا فلان و (به قول سحر) پشملانه!😅 خواستم بگم باور نکنیا یه وخ!!

همه چیز به خودت بستگی داره... :)

و اینکه ترسناک ترین و قدرتمند ترین آدم زندگیت، همین خود تویی یاسمن کوچولوی فسقلی😉

یه تصمیمی هم امروز گرفتم! اینکه همه چیزو بریزم رو کاغذ! میخام یه دفترچه بخرم ولی رنگاشو دوس نداشتم :( آبی و نارنجی و سرخابی داش فقط! کدومشو بیشتر دوس داری؟!؟ تو هم مث من فک میکنی برم از بیرون دانشگاه دفترچه بخرم بهتره؟!؟😅

 

+ازونجایی ک یه کم(!) دیر رسیدم ب چالش، فک نمیکنم کسی مونده باشه که بخام دعوتش کنم😅

بازم دعوت میکنم از دخترخرداد(حامی عزیزم)

و تشکر میکنم از دخترک‌بی‌نام که فک کنم شروع کننده ی چالش بود :)

۴ ۰

شنیدن جمله ی "لاغر شدی!" اصولا واسه خانوما بسی موجبات شادیه😅 مگه اینکه خانومی زیر چهل کیلو باشه😁

این جمله رو این روزا زیاد میشنوم![الان من خیلی شادم😁]

از وقتی وارد خابگاه شدم و حوصله ی غذا پختن و خوردن ندارم اینجوری شدم البته😁 این هفته هم مامانم دید دیگه اگ همینطوری ادامه بدم، از صفه ی روزگار محو میشم! غذا برام فریز کرد ک البته همونم موقع گرم کردن سوزوندم🙈

و ازونجایی ک کلن توو خونه خوب غذا میخورم و توو خوابگاه کم غذام، خواهر گرام منو به شتری تشبیه کرده ک در وقت فراوانی(خونه) ذخیره میکنم و هنگام قحطی(خوابگاه) از آن استفاده میکنم😂

.

کارایی ک بلخره تونستم انجام بدم! :

روپوش خریدم 😅خیلی بهم میاد😁

مرد عنکبوتی ۲۰۱۹ رو دیدم🙈

یگانه رو دیدم☺

.

به این نتیجه رسیدم که اگ هر لحظه همون چیزی ک به ذهنم میرسه رو اینجا بنویسم، مفید تر  از زمانیه ک دارم ب مخم فشار میارم تا یادم بیاد چی قرار بود بنویسم😅

.

از انجمن علمی کادر پرستاری بگیر تااا مهدویت و احکام و شعر و ادب و تئاتر   همممه چی!! اسممو نوشتم😁میخام کشف کنم ببینم استعدادم منو ب کدوم سمت بیشتر هدایت میکنه... امیدوارم بیشتر برم سمت تئاتر و ادبیات! چون علاقه‌م اونوریه! حالا اینکه تواناییشو دارم یا نه، بعدا معلوم میشه :)

۴ ۰

بلخره آخرین کلاسمونم تموم شد...

امروز در کمال تعجب، کلاس صبح برگزار شد و در حالی ک در عین ناامیدی داشتم میرفتم کلاس قرآن، دیدم تشکیل نشد!!😅

استادامون بچه های خوبی‌ان... استاد میکروب باحالتره! سر کلاس فیزیو دیگه داش خوابم میبرد که گف جمع کنین برین!😁

برخلاف تصورم، اینجا بهتر از چیزیه که فکر میکردم... فقط دوباره با معضل غذا روبروعم

اینجا تنهام و مامانم نیس که زورم کنه غذا درس کنم و بخورم!منم ک تنهایی زورم میاد واس یه نفر(که خودم باشم😅) غذا درست کنم!😁

از فردا باید بگردم دنبال تخم مرغ دوباره😂

دیگهههههههه... آها! اینکه ما تا الان توو اتاق دونفریم. اتاقا شیش نفره‌س ولی تاالان کسی نیومده اتاقمون و امیدوارم که نیاد کسی😁 هرچند ک قطعا میان😑

الانم میخام برم اولین وعده ی غذاییمو اینجا درست کنم😁

 

+میشه یه لطفی بکنین و اگه یه شعر یا متن حال خوب کن دارین، توو کامنتاتون نشونم بدین؟ میخام سعی کنم بعد از مدتها حال یه نفرو خوب کنم :)

۴ ۰

ای کاش "عظمت" در نگاه تو باشد و نه در چیزی که بدان نگاه میکنی!

 

(مائده های زمینی - آندره ژید)

.

+دوستان،قالب وبلاگ چه مشکلی داره؟ من سیستم ندارم متوجه نمیشم ولی میگن مشکل داره انگار!

۴ ۰

باید بنویسم!

زیاد بنویسم!

مغزم خشک شده...

ب پستای قدیمیم نگاه میکنم و حسرت میخورم...

ب دفترام و برگه هایی ک خط در پر نوشتم یواشکی...

پاییز باهام قهره...

حتی حس خوب هم ازم فاصله میگیره...

با شنیدن بوی ماه مدرسه دیگه دلم قیلی ویلی نمیره...

یا واسه کودکی دلم تنگ نمیشه...

واسه وقتایی ک پروانه بودم...

خیالپردازی میکردم...

و پرواز...!

خدایا...نمیدونم چی قراره سرم بیاد... حکمتتو شکر... خودت هوامو داشته باش!

۴ ۰