هُرمِ زِمِستان

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است.

۱-ماشین(زیاد باهاشون آشنایی ندارم! :دی ولی فعلا همونی ک پست قبل گذاشتمو میدوستم J  )

۲-کشور(سئول(چون فقط اینجای کره رو دوس دارم!) و مرز آمریکا و کانادا(بخاطر آبشار نیاگارا! :دی) )

۳-فرزند(دختر)

۴-رنگ(همه رنگی!)

۵-بازیگر (نمیشناسمشون!)

۶-آهنگ(عاقا من هر وقت این سوال ازم پرسیده میشه مث کامپیوتری ک هزار تا برنامه رو داره باهم اجرا میکنه و یهو میترکه  میشم! :دی انقد زیادن ک نمیتونم نام ببرمشون! فعلن آهنگی ک اخیرا گوشیدمو میگم : حوالی تو-هوتن هنرمند / me and the moon و one of these days از shane filan )

۷-حیوان(مار  )

۸-کتاب مذهبی (قرآن و صحیفه ی سجادیه و نهج البلاغه )

۹-رمان (ملت عشق – وقتی نیچه گریست )

۱۰-فیلم (کلن زیاد فیلم ندیدم هنوز... ولی فیلمی که بتونه یه ذره حسمو عوض کنه یا یه حسی ایجاد کنه دوس دارم... : به وقت شام(حس خشممو بیدار کرد) / عشق پاک(اشکمو درآورد!) )

۱۱-روز (چهارشنبه)

۱۲-عدد(540)

۱۳-رنگ چشم( فرقی نداره! )

۱۴-سنگ (کوارتز و خونواده ش!)

۱۵-اسم پسر (محمدجواد – محمدطاها – راسی یه نویسنده هم هست که ترکیب اسم و فامیلشو میدوستم! : "آرمان آرین")

۱۶-اسم دختر (یاسمن! :دی)

۱۷-آرزوم (یه نویسنده ی جهانگرد بشم – یه پرورشگاه تاسیس کنم(البته این بیشتر هدفه تا آرزو ولی بازم...) – و غیره )

.

.

۴ ۰

صدای رد شدن ماشینا از رو آسفالت خیس خیابون...
بچه های مدرسه ی کنار خونه مون که خوشحالن! قلبن خوشحالن و جیغ میکشن و میدوعن زیر بارون!
هوا... وای که من هرچی بگم از هوا ی ابری کم گفتم!! ترجیح میرم صبح چشمامو رو به آسمون خاکستری و بوی نم بارون باز کنم...
آسمون آبی هم خوبه ولی این هوا... یه چیز دیگه س! :)
میرم پشت بوم و در اون اتاقکی ک رو پشت بوم دارم رو باز میکنم... بارون داره عمود میباره!! اونقدری عمود ک حتی یه قطره هم نیومد توو اتاق!
پس منم خیلی نزیدک شدم به قطره های بارون! از جلو چشمم رد میشن ولی من خیس نمیشم!
دلم میخاس بدوعم زیر بارون و رو پشت بوم و رو ب آسمون دستامو باز کنم و بچرخم تا حدی ک سرم گیج بره و حس کنم دارم میوفتم از رو پشت بوم![دیوانه!]
میرم ک شعر بخونم... حافظ نیس!! مث اینکه رفته پایین!
اول مولانا و بعد سعدی خوندم... رهی هم وسوسه میکرد بخونمش ولی مقاومت کردم! :دی
دستمو بردم زیر بارون... نگهش داشتم...
چند قطره خاطره از چشمم بارید...
اونارو هم نگه داشتم و چند قطره خاطره ی چدید جمع کردم...
رفتن از این تنهایی و آرامش... واقعا سخته...
همبن الان بارون شدیدا شدید شده...
اونقدری ک حس میکنم سقف خونه رو میخاد سوراخ کنه و بیاد توو...
این خواستن طبیعیه!!
داره صدام میکنه!!
من باید دوباره برم اون بالا...!


۱ ۰


+اون : دوستت دارم...

۶ ۰

اتفاقا ایندفه خیلی خوب میدونم چمه!

برعکس هردفه که نمیفهمم خودمو...

ایندفه خیلی خوب میفهمم!

این روزا دارم میفهمم تنها نیستم...

اونم توو مواردی که اید تنها بود!

این روزا دارم آرزو میکنم کاش توو این زمینه[زمینه های زیادی!] تنها میبودم!

نمیذارم این اتفاق جلومو بگیره!

.

۸ ۰


سلام بانو... :):

۷ ۰