هُرمِ زِمِستان

امشب بلخره خودم دست ب کار شدم و درستش کردم نتمو💪

و برخلاف قوانین خونه، تا الام بیدار بودم و توو پنلم پلاس بودم و کامنتارو جواب میدادم و هنوزم مونده😅

شماها خوبین؟!؟!

.

نظرتون پیه یه روزم بشینم این گستای اینطوری طور رو ک  سلام و احوالپ سی و اعلام وضعیته رو حذف کنم؟!😁

.

تنها چیزی ک الان کم دارم اینستاس😁

ماه چرا جدیدا زرده؟!؟! فک کنم دور از چشم ما زیادی ب خورشید نزدیک میشه😅

.

الان چشمام دیگه داره باز نمیشه! باید برم بخابم کم کم... پنج صبح باید مجددا پاشم😅😁

۵ ۰

یهویی اومدمااااا!!!!

خودم از خودم توقع نداشتم ک الان بیام!!

قرار بود بعد از کنکور بیام اینجا و کللللییییی کار انجام بدم و کلی حرف بزنیم و کلی بنویسیم و کلی...

کلا برامون چیز دیگه ای درنظر گرفته شده بوده انگار!!!

بخاطر یه سری مشکلات فنی ک قولشو دادن ب زودی حلش کنن برام، نتونستم بیام تالا... الآنم دیگه با یه دستگاه دیگه ک مال من نیست اومدم تا بازگشت شکوهمندانه ی خودم رو اعلام کنم😅 و بگم دلم حسابی واسه اینجا و خصوصن فضای تیرماهیش تنگ شده... دلم واسه همه تون تنگ شده...

۱۰ ۰

وی در سالهایی ن چندان دور ، در چنین روزی دیده ب جهان گشود!

گویا پروردگار از همان ابتدای خلقتش، سرنوشت اورا با خودکار سبز نوشت!!!

ب سبزی برگ گل...

ب سبزی چمن...

ب سبزی انسیتی!😉

.

خوشحالم ک ب دنیا اومدی و بخشی از دنیای من شدی...

آیینا... مکنه ی کوچولوی کیوت دوس داشتنی فوروای... نونا خیلی خیلی خیلی دوستت داره...💖

نونا رو ببخش ک امسالم نتونست پیشت باشه...

سعی کن روز تولدت شادترین آدم دنیا باشی! مگ آدم چند بار ب دنیا میاد آخه؟😉 ب این فک کن ک چقدر خوب شد ک ب دنیا اومدی و نوناتو دیدی😁

حسابی خوش بگذرون امروز😘

البته میدونم ک بچه ها هستن و امیدوارم دور هم بهتون خوش بگذره! ^_^

آیینا... امیدوارم هرروزت بهتر از هرروز باشه و ب اون چیزایی ک دوس داری برسی و توو هر زمینه ای ک علاقه و استعدادشو داری ، بیشتر از همیشه رشد کنی و موفق بشی...

تولدت مبارک آیین کوچولو ^_^

[اممممممم... خب!

همونطوری ک میبینی(!) من نیستم این روزا...

این پستم مال الان ک داری میخونیش نیس ، چون میدونستم ک روز تولدت نیستم، تصمیم گرفتم اینو بنویسم تا بدونی حتی اگ نباشم هم حواسم بهت هست... :)]

.

۱۰ ۰

اینکه وسط روز، توو لحظه ای ک حتی فکزشم نمیکنی...

صدای پیامک گوشیت بیاد و از طرف دیوونه ای باشه ک دلتنگ دیوونگیاته...

دیوونه ای ک دوره... ولی یادش همین نزدیکیاس...

یه جمله ی یهویی مث  "خوبی؟"  "چطوری رفیق؟"  "دلتنگتم..."

یه جمله ک نشون بده حواسمون ب هم هست...

و یواشکی... وقتی دنیا و مشغله هاش حواسشون نیس... یاد رفاقتمون و خاطراتمون میوفتیم...

بودنمونو یاد آوری کنیم ب کسایی ک دوسشون داریم...

ب کسایی ک بودنمون براشون مهمه...

شاید معجزه نکنه ولی...

یه حس عجیب و غریبی یهو میریزه تَهِ قلب آدم...

مث حس نوازش بخار گرم قهوه توو هوای سرد...

یا وزیدن باد خنکی ک یهو توو هوای گرم حالمونو جا میاره...

شاید همه ی داغی و یخ زدگی درونمونو از بین نبره...

ولی یادمون میاره ک هیچ چیز اینجوری ک هست نمیمونه...

یادمون میاره ک هرچیز، هرجوری ک باشه، یه سریا همه جوره هستن... :)

۸ ۰


یه وقتایی یه حسایی تا حدی زیاد میشه ک آدمو فلج میکنه... فلج واقعیاااااا! مثلن یه طوری ک ن میشه حرف بزنی، ن گریه کنی، ن بخندی، ن بنویسی، ن داد بزنی، نه...

حتی وقتی میبینی... نمیتونی ببینی انگار...

یه همچین حالی دارم الان!

یه چن وقته اینطوری شدم! مینوسم... ولی دیگه حال ندارم ادامه بدم...واسه همین ناخودآگاه میکشه سمت چرت و پرت گفتن!

ولی میدونین... یه سری حقیقتایی هست ک میشه گفت و میشه نوشت ولی... امیدی ب فهمیده شدنش نیس درواقع😅

یه چیزی توو مایه های اینکه ماه آبان خشک شده...

اوضاع بچه های کوهپایه خوب نیست...

دیوار هم حتی حوصله نداره! سفیدیش ب سرخی میزنه!

عوضش خودکار قرمز، رنگش پریده و شده مث گچ دیوار(زمانی ک سفید بود...!)

پله ها زیر پامو خالی کردن...

آینه چشماشو بسته...

خورشیدم ک سرش شلوغه😒

باد، کم حرف شده!

دریا دور شده و موج الکی سر و صدا راه انداخته!

پرنده ها میکوبن ب پنجره ی اتاق من! انگار نقصیر منه ک درخت لونه هاشونو ول کرده رو زمین و دست ب سینه وایساده ب تماشای اخم ابر!

این وسط فقط غروبه ک کارشو دقیق تر از همیشه انجام میده! مثل هر روز، بی دعوت از پنجره ی اتاقم میاد تو... کسل کننده تر از همیشه... داغ تر از همیشه... سرخ تر از همیشه...

۳ ۰
خـــــــــــــــــــب...
دوستان شاید باورش براتون سخت باشه... شایدم آسون باشه... شایدم اصن مهم نباشه...😁
ولی حالم یه جور خاصیه...
یه سری حقایق تلخی رو فهمیدم ک اشکمودر میاره ولی کاری ک میکنم گریه کردن نیس! 😂😂
میدونین چیا دیدم؟
نا برادری...
بی معرفتی(ک دیگه عادی شده البته)...
خیانت...
دروغ...
خب اینا رو روزانه خیلی وقتا میشه دید... ولی از خیلی کسا نه...
عادی نمیشه...
و نمیشه باور کرد...
ولی اتفاق میوفته و دنیای آدمو میپاشه از هم..
میترسم از آدمایی ک قراره چند ماه دیگه بینشون زندگی کنم...
بعضی وقتا با خودم میگم کاش تا آخر عمرم توو اتاقم بمونم...
ولی روی هم رفته همه چی خوبه😍
و خیلی داره خوش میگذره😁
رسیدم ب مرزی از بیخیالی و آرامش... البته مرز نیس... درّه‌س... جلو تر برم، میوفتم میمیرم...
ولی متاسفانه یه سریا میخان نجاتم بدن ک اوناهم احتمالا پرت میشن پایین...
پس بخاطر همون یه سریا هم ک شده باید برگردم عقب...
۴ ۰
همگی....! عیدتون مبارک^_^
امیدوارم امسالتون بهتر از هر سال باشه^_^
۹ ۰

۱-ماشین(زیاد باهاشون آشنایی ندارم! :دی ولی فعلا همونی ک پست قبل گذاشتمو میدوستم J  )

۲-کشور(سئول(چون فقط اینجای کره رو دوس دارم!) و مرز آمریکا و کانادا(بخاطر آبشار نیاگارا! :دی) )

۳-فرزند(دختر)

۴-رنگ(همه رنگی!)

۵-بازیگر (نمیشناسمشون!)

۶-آهنگ(عاقا من هر وقت این سوال ازم پرسیده میشه مث کامپیوتری ک هزار تا برنامه رو داره باهم اجرا میکنه و یهو میترکه  میشم! :دی انقد زیادن ک نمیتونم نام ببرمشون! فعلن آهنگی ک اخیرا گوشیدمو میگم : حوالی تو-هوتن هنرمند / me and the moon و one of these days از shane filan )

۷-حیوان(مار  )

۸-کتاب مذهبی (قرآن و صحیفه ی سجادیه و نهج البلاغه )

۹-رمان (ملت عشق – وقتی نیچه گریست )

۱۰-فیلم (کلن زیاد فیلم ندیدم هنوز... ولی فیلمی که بتونه یه ذره حسمو عوض کنه یا یه حسی ایجاد کنه دوس دارم... : به وقت شام(حس خشممو بیدار کرد) / عشق پاک(اشکمو درآورد!) )

۱۱-روز (چهارشنبه)

۱۲-عدد(540)

۱۳-رنگ چشم( فرقی نداره! )

۱۴-سنگ (کوارتز و خونواده ش!)

۱۵-اسم پسر (محمدجواد – محمدطاها – راسی یه نویسنده هم هست که ترکیب اسم و فامیلشو میدوستم! : "آرمان آرین")

۱۶-اسم دختر (یاسمن! :دی)

۱۷-آرزوم (یه نویسنده ی جهانگرد بشم – یه پرورشگاه تاسیس کنم(البته این بیشتر هدفه تا آرزو ولی بازم...) – و غیره )

.

.

۴ ۰