هُرمِ زِمِستان

شنیدن جمله ی "لاغر شدی!" اصولا واسه خانوما بسی موجبات شادیه😅 مگه اینکه خانومی زیر چهل کیلو باشه😁

این جمله رو این روزا زیاد میشنوم![الان من خیلی شادم😁]

از وقتی وارد خابگاه شدم و حوصله ی غذا پختن و خوردن ندارم اینجوری شدم البته😁 این هفته هم مامانم دید دیگه اگ همینطوری ادامه بدم، از صفه ی روزگار محو میشم! غذا برام فریز کرد ک البته همونم موقع گرم کردن سوزوندم🙈

و ازونجایی ک کلن توو خونه خوب غذا میخورم و توو خوابگاه کم غذام، خواهر گرام منو به شتری تشبیه کرده ک در وقت فراوانی(خونه) ذخیره میکنم و هنگام قحطی(خوابگاه) از آن استفاده میکنم😂

.

کارایی ک بلخره تونستم انجام بدم! :

روپوش خریدم 😅خیلی بهم میاد😁

مرد عنکبوتی ۲۰۱۹ رو دیدم🙈

یگانه رو دیدم☺

.

به این نتیجه رسیدم که اگ هر لحظه همون چیزی ک به ذهنم میرسه رو اینجا بنویسم، مفید تر  از زمانیه ک دارم ب مخم فشار میارم تا یادم بیاد چی قرار بود بنویسم😅

.

از انجمن علمی کادر پرستاری بگیر تااا مهدویت و احکام و شعر و ادب و تئاتر   همممه چی!! اسممو نوشتم😁میخام کشف کنم ببینم استعدادم منو ب کدوم سمت بیشتر هدایت میکنه... امیدوارم بیشتر برم سمت تئاتر و ادبیات! چون علاقه‌م اونوریه! حالا اینکه تواناییشو دارم یا نه، بعدا معلوم میشه :)

۴ ۰

بلخره آخرین کلاسمونم تموم شد...

امروز در کمال تعجب، کلاس صبح برگزار شد و در حالی ک در عین ناامیدی داشتم میرفتم کلاس قرآن، دیدم تشکیل نشد!!😅

استادامون بچه های خوبی‌ان... استاد میکروب باحالتره! سر کلاس فیزیو دیگه داش خوابم میبرد که گف جمع کنین برین!😁

برخلاف تصورم، اینجا بهتر از چیزیه که فکر میکردم... فقط دوباره با معضل غذا روبروعم

اینجا تنهام و مامانم نیس که زورم کنه غذا درس کنم و بخورم!منم ک تنهایی زورم میاد واس یه نفر(که خودم باشم😅) غذا درست کنم!😁

از فردا باید بگردم دنبال تخم مرغ دوباره😂

دیگهههههههه... آها! اینکه ما تا الان توو اتاق دونفریم. اتاقا شیش نفره‌س ولی تاالان کسی نیومده اتاقمون و امیدوارم که نیاد کسی😁 هرچند ک قطعا میان😑

الانم میخام برم اولین وعده ی غذاییمو اینجا درست کنم😁

 

+میشه یه لطفی بکنین و اگه یه شعر یا متن حال خوب کن دارین، توو کامنتاتون نشونم بدین؟ میخام سعی کنم بعد از مدتها حال یه نفرو خوب کنم :)

۴ ۰

ای کاش "عظمت" در نگاه تو باشد و نه در چیزی که بدان نگاه میکنی!

 

(مائده های زمینی - آندره ژید)

.

+دوستان،قالب وبلاگ چه مشکلی داره؟ من سیستم ندارم متوجه نمیشم ولی میگن مشکل داره انگار!

۴ ۰

باید بنویسم!

زیاد بنویسم!

مغزم خشک شده...

ب پستای قدیمیم نگاه میکنم و حسرت میخورم...

ب دفترام و برگه هایی ک خط در پر نوشتم یواشکی...

پاییز باهام قهره...

حتی حس خوب هم ازم فاصله میگیره...

با شنیدن بوی ماه مدرسه دیگه دلم قیلی ویلی نمیره...

یا واسه کودکی دلم تنگ نمیشه...

واسه وقتایی ک پروانه بودم...

خیالپردازی میکردم...

و پرواز...!

خدایا...نمیدونم چی قراره سرم بیاد... حکمتتو شکر... خودت هوامو داشته باش!

۴ ۰

مدت مدیدی بود ک قصد داشتم عکسهایی ک طی گذر دورانی از زندگی از من گرفته و چاپیده بودند را در آلبومی ک نصفه و نیمه باقی مانده بود، بچسبانم...

امروز دوباره چشمم ب آلبوم افتاد ک گوشه ای نشسته بود و خاک میخورد!

این روزها مردم بجای چاپیدن عکس در آلبوم، آنها را در گالری و هارد و فولدرهای مختلف میچپانند...

خود من مدتهاست ک ادامه ی زندگی ام را[یعنی از آن سالی ک دوربینی دیگر درکار نبود و اهل خانه مجهز ب تلفن همراه دوربین دار و مدل بالا شدند!] در کامپیوتر چپانده ام و سالهای مختلف و لحظه های مختلف و فیگور های مختلفی ک گرفتیم ب امید اینکه بنشینیم و گلچین کنیم و از این حرف ها در کامپیوتر مانده و نمیدانم آنها آنجا چه میخورند(!) و دیری نپاید ک ویروسی بیاید و درایوهایی که تا خرخره پرشده و قرمزند و رو ب انفجارند را به کلی بترکاند و ادامه ی زندگیمان و تمامی خاطره ها دود شود و دود آن چشم مارا بسوزاند و اشکها بریزیم در فراغ روزهای برباد رفته!

گذشته از اینها،دیدن عکسها و تداعی خاطره ها خوب است...

از من میشنوید حداقل سالی یکبار و حداکثر با فاصله ی دو یا سه ساله تداعی خاطرات کنید! چرا که اینجانب تداعی نکرده بودم تا به امروز و امروز در عکسهای آلبوم دست بر گردن مشتی غریبه با ته چهره های آشنا انداخته و از درون عکسی کوچک، به خودِ امروزم نگاه میکنم! و هیچ یک نمیدانیم که در پس دوربین[چه این طرف و چه آن طرف!] چه بر دیگری میگذرد!

تنها با افسوس به لبخند خود مینگرم و حتی یادم نمی آید چرا آن روزها شاد بودم!

امروز نشسته ام و دانه دانه عکسهای باقی مانده را در آلبوم میچپانم تا شاید روزی به آنها برگردم و تداعی خاطرات شود!

غافل از اینکه امروز بیکارم و دیری نپاید که دوران علافی به سر آید و دوباره چنان بر قلتک زندگی میچرخم و سرگیجه میگیرم که حتی خود را از یاد میبرم!

تا روزی که ناشناسی که شاید فرزندم باشد و شایدم هم فرزندش، از زیر خروارها خرت و پرت دور ریختنی آلبومی پیدا میکند که خاک خورده و صاحبش خاک شده باشد و آن صاحب مرحومه ی مغفوره در حسرت آن مانده که برسر آلبوم نشیند و گذر عمر ببیند چراکه گلچین روزگار خیلی زود اورا چیده و شتابان از دیار فانی به باقی فراری داده است!!!

خلاصه اینکه خاطره بازی کنید پیش از آنکه از بازی زندگی بیرونتان کنند! :)

۴ ۰

میریم واسه اتفاقات جدید

فضای جدید

آدمای جدید

حسای جدید

همیشه همه چی اونطوری که میخایم پیش نمیره ولی...

میشه از هر پیشامدی، واسه خودت خوشی الکی درست کنی!

اولش آرزو داشتم لبخند دنیارو حفظ کنم

بعدش فهمیدم دنیا، اونقدری که فکر میکردم لبخند نمیزنه...

بعدش آرزو کردم بتونم لبخندو هدیه بدم به دنیا... :)

بهم سخت گذشت... به خودم اومدم دیدم لبخند خودمم گم کردم!

اما حالا...میشه یه جور دیگه نگاه کرد :)

میتونم بازم لبخند بزنم... :)

اول لبخند خودمو پس میگیرم و بعد...یکی بهتر تر و عمیق تر و قشنگ تر از اونو برمیگردونم بهش 😉

کلی کار داریم هنوز! مگه نه؟؟!؟ ^_^

۱۰ ۰

که نردیک دو ماهه صداشو نشنیدم...

قدیما حتی لبخندامو حس میکرد...کدومش دروغکیه و کدومش راستکی!

ولی الان فکر میکنه خوبم...شایدم میدونه خوب نیستم ولی چیزی نمیگه...

قدیما لحن پیاممو از خودمم بهتر میخوند ولی حالا... نمیدونم اصن میفهمه یا نه؟!

قدیما من بودم و خودم... بعدش اومد گف بیا تو باش و من!

ولی حالا...

.

یادمه یه دوران دو ماهه توو زندگیم بود که پستای این مدلی میذاشتم... امیدوارم اینبار به دو هفته نکشه...تاقتشو ندارم...

.

آبجی یگانم...مرسی بابت همه چی...😢

۱۰ ۰

ولی الان دیگه فکر نمیکنم!
توو زندگی هرکس "فکر کردن" وجود داره...
گاهی یه بخش از روزه در قالب زمان
گاهی یه جای خاصه در قالب مکان
گاهی یه ناحیه ی ویژه‌س در قالب تخیل
گاهی یه آدم دیگه‌س در قالب توهم...!

۲ ۰

وقتی که توو حرم روبروی ضریح وایساده بودم...

.

محرم امسال هم اومد...آسمون روشن تر از پارساله...

حداقل من شیشه ای ترم...

شایدم شیشه ی پارسالم دیگه کدر نیس...!

هیچ حسی لطیف تر ازین نیست که یکی در گوشت بگه فردا روز غریبی بانوی دو عالمه...

و مث ابر بهار اشک بریزی...

 

 

+اول صبحی مث بچه ها میخواستم گریه کنم چون مامانم حواسش بم نبود 😂

++سحرو دیدم😍😍

+++واسه همه تون دعا کردم... توو دعاهاتون حواستون به همدیگه باشه،منم اگه شد دعا کنین 😅

۷ ۰

دلم برات تنگ شده بود...

.

متنفرم از بغض نصفه و نیمه ای که وسط خنده هامه...

.

داریم میریم مشهد...

۵ ۰