حال خوب!
اصولا منتقل کردن حال خوب واسه من سخته. میدونین چرا؟ چون بیش تر مواقع ، حال خوب من به صورت یه جیغ درونی بروز میکنه که هیچ جوره نمیتونم بنویسمش!
در کل نمیدونم تا حالا موفق بودم توو انتقال حال خوب یا نه؟!
بارون همیشه حالمو خوب میکنه... هر جوری که باشم... هر جوری که باشه...
دیروز و روز قبلش یه بند بارون می بارید! (با یه سری وقفه های کوتاه البته!)
بارونای امسال برام قشنگ تر از هر ساله. چون امسال کسایی کنارمن که قبلا نبودن... امسال آدمای خوب زندگیم از همیشه بیشترن. مجازی بودنشون مهم نیس! مهم ، "بودنشونه"... (مرسی که هستین ^_^)
دلیل دیگه ای هم هست که بارون امسالو قشنگش می کنه.
روبه روی پنجره ی اتاقم یه مدرسه ی ابتدایی دخترانه هست. امسال برای اولین بار ، تایمی که این فسقلیا میرن مدرسه منم میتونم ببینمشون! (هرسال این موقع خونه نبودم)
این دو روز که بارون میبارید دیدن خوشحالی این کوشولوها زیر بارون حال و هوای دلمو حسابی عوض کرد!
یه عالمه دختر بچه ی جیغ جیغو با لباس فرم صورتی! ^_^ رعد و برق که میزد ، میترسیدن و جیغ میزدن... منم توو خونه ولو شده بودم از خنده! خیلی بامزن آخه! (دلخوشیای کوچولوی دوس داشتنی ^_^)
و من بازم به این نتیجه میرسم که واقعا هیچ رنگی به اندازه ی صورتی دخترونه نیست! :))
(چرا لباس فرم من هیچ وقت صورتی نبود؟ :( )
+عکس مربوط به غروب دیروزه. خودم گرفتمش! مثلن هنری! از پنجده ی اتاقم آویزون شده بودم تا بگیرم این عکسو! :دی
++دیروز صبح یه عالمه ابر تپل مپل توو آسمون بود ولی امروز آسمون صاف صافه! ینی بارون نمیاد؟ :(
+++چه شاعر خوش ذوقی بوده اونی که گفته "میزنه بارون به شیشه... مثل انگشت فرشته..." تصویرسازیش خیلی لطیفه! البته ممکنه خیلیاتون این ترانه رو نشنیده باشین. دهه پنجاهیا احتمالا یادشونه! ^_^
++++عایا میدانید تخم مرغ آب پز کاملترین غذاس؟ کی گفته؟ خودم! ازون جایی ک همچنان دارم باهاش زندگی میکنم! :دی ولی ب نظرم برای تنوع هم که شده باس یرم خاستگاری یه خانوم کدبانو! مامانم کدبانوی بابامه ولی مشکل اینجاس که غذاهایی که من میدوستم بابام نمیدوسته و بالعکس! :دی
+++++قالبم خوبه؟ پیشنهادی؟ انتقادی؟ اگه دارین خودتون بیاین اجراش کنین چون من بلد نیستم! :دی (اگه پیشنهادی هم داشتین احتمالا الان دیگه پرید!)
++++++مجریه میگفت : چرا مجازی رو پر کردین از چیز میزای غم انگیز؟(البته اون یه چی دیگه گف ولی مضمونش همین بود! :دی ) پاییز به این قشنگی(غم انگیز نوشتن به این معنی نیس ک پاییز زشته برادر من!)، ببینید شاعر هم میگه"باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید" o_O
(الان این چه ربطی داش به حرفی که زدی برادر؟ الان مثلا این شعر به نظرت شاده؟)
همون لحظه به احترام این مجری عزیز(!) از جام پاشدم و رو به دبوار وایسادم و سرمو کوبیدم ب دیوار! بعدشم در همون راستا مسیرو ادامه دادم و محو شدم توو اتاقم! دَرَم بستم!
+++++++هیونگ! نبودنت یه کم طولانی نشده به نظرت؟ پاشو بیا دیگه! دلم قَدِ یه نخود شده برات... :(