چوب!
سلام!
این منم!
عمیقا وسیع و گسترده!!
شاید خدا مرا از گِل های اضاف آمده اش ساخته...
شاید قرار نبود وجود داشته باشم...
اما نه!!
خدا قطعا برای گِل های اضافی اش هم برنامه دارد
گویا هنگام برنامه ریزی با خود اندیشیده که مرا چوب آفریند!! همان چوب خدا که صدا ندارد!
کمی بعد...صدا نداشتن تصویب شد!!
شاید سنگ بی صدا... یا بارانی که نرم و آرام ، شب ها ببارد تا خواب آدمیانش پاره نشود!!
تا این که بلخره قرار شد یک چوب خدا باشم که در میان آدم ها راه می رود...
آن سنگ را هم جای قالبم گذاشت...
و باران هم در چشمهایم...
و امروز...فقط من میدانم که دوستانم احتمالا در گذشته اشتباهی کرده اند!!
و من تاوان تمامی اشتباهات کرده و نکرده ی آنانم!
علاوه بر چوب خدا بودنم ، خصلت دیگری هم دارم و آن ، این است که...
بیخیال!!
این را دیگر نمیتوانم گفت!!!
+از همینجا از همه ی دوستام عذر خواهی میکنم بابت وجود داشتنم... و بابت این که دوسشون دارم... :)
++مرسی که تحملم میکنی... و منو ببخش که ارزششو ندارم...
+++امروز نمیدونم چمه... حس اضافی بودن بم دست داده! :دی
چند روزه فقد همونو میزنم توو رگ!! :دی
بچه اگ بچه بازی نکنه چیکا کنه پ؟؟ :دی
عارف کیس؟؟
الان حس کرمی رو که توو کویر داره جون میده دارم...!